آخرین روزهای ۱۱ ماهگی
یک هفته دیگه پارسای عزیزم ۱ ساله میشه
این روزا در تلاشه تا بدون گرفتن جایی رویه پاهاش بایسته،گاهی میاسته حتی یه قدم کوچولو هم برمیداره اما زود تعادلش بهم میخوره.
کنجکاوی و بررسی دست ودهن زدن به همه چیز همچنان به راهه،بخاطر کاز زدن به چیزای سفت تاج دندوناش رفته،فقط خدا خودش این دندونارو تا ۷ سال دیگه حفظ کنه
دالی بازی که میکنه میگه ایی
چندتا کتاب با ورقهای ضخیم مقوایی داره که براش می خونم، جدیداً خیلی توجه میکنه،کتاباشو که میبینه به سمتم میگیره میگه « اِ » منم کلی ذوق زده میشم و براش میخونم
مامانم برای پارسا از تهران کتابای جدید با صفحه های مقوایی خریده
بازی که خیلی براش هیجان داره اینه که سر کوله باباش یا بابام بشه ما بندازیم دونبالشون بگیم بگیرش!
حرف زدنش در مرحله «دا دا دا... لا لا لا ... دَ دَ دَ.... ما ما ... بابا... نه نه ... »مونده گاهی تویه خوابم این چیزا رو میگه!اما نه! «تِ تا» به معنی کتاب و« تو تو» به معنی پرنده رو هم میگه
کمی توپ بازیش بهتر شده،باماشین هاشم یاد گرفته بازی کنه
هیجان زده شده سرش خورده به دیوار
منو پارسا تویه ماشین عقب میشینیم چون پارسا نمیزاره باباش رانندگی کنه،اما دیگه عقب نشستن هم فایده نداره،اول از صندلی ماشین میره پایین کف میشینه بعد کم کم از بین دوتا صندلی خودشو میرسونه به دنده اگه نگیریش خودشو میرسونه به فرمون!
خلاصه تا خسته بشه و آروم بشینه کلی بکش بکش داریم
و پایان این مطلب هم اینکه
خدای خوبم تو را سپاس