پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
پرهامپرهام، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه سن داره

کودکانه های پارسا

سلام ,خوش آمدید

                                 

 

 

 

 

 

نوروز ۹۵ تبریز

بعد از کلی بریم نریم بالا خره رفتیم خدا رو شکر خوش گذشت،کمی سخت بود اما بهتر از اون چیزی بود که فکر می کردم و همه رو هم مدیون همراهی و هم کاری خانواده ام  و بابا مجتبی عزیز هستم ممنونم  پارسا دو روز زودتر از من و بابا مجتبی همراه مامان جون و بابا جونش رفت تهران پیش خاله لیا و خاله سها خاله مینو و خانواده هم همراهشون بودن روز ۲۸ اسفند هم من و بابا مجتبی با پرهام گلی به سمت تهران حرکت کردیم صبح روز ۲۹ ام  رفتیم پارک آب و آتش خاله مینو و خانواده از ما جدا شدن و رفتن به طرف اردبیل تا در تبریز دوباره هم دیگ رو ببینیم               &nb...
15 فروردين 1395

داداشه من

امروز ۱۲ اسفند ۹۴ دو ماهه که پرهام گلی به دنیا اومده           پرهام گلی این روزا میخنده اغو بغو میکنه،پارسا هم خیلی دوستش داره نسبت بهش احساس مالکیت میکنه میگه داداشه  منه   پرهان گلی البته رشک و حسد هم داره میگه من پرهانم و دلش مخواد از شیشه داداشش بخوره،گاهی هم کارای عجیب میکنه میگه می خوام بپرم روش  البته این وقتیه که اطرافیان زیاد به پرهام توجه کنن روزای خوب داریم ،روزای سخت داریم ،روزای بد هم داریم اما خوب زندگی به همین سختی ها ،بدی ها و خوبی هاش شیرینه از پارسا گلی بگم که چقده شیرین و بلا هست پارسا دوس داره دایم بدو بدو کنه داد بزنه بخنده...
12 اسفند 1394

کمی به پایان دو سالگی مانده۰۰۰

پارسا گلی این روزا حسابی بالا پایین میکنه ،صحبت میکنه،ما رو ول میکنه میره خونه مامان جون بابا جونش به زور  گریه باید بریم بیاریمش دامنه لغاتش خیلی گسترده شده بعضی کلمه هارو خیلی با مزه میگه به خرس پشمالو بزرگش میگه ایسی (خرسی) به عنکبوت میگه عنبوتو ،جمله های دو کلمه ای میسازه مثله توتو پیید (پرنده پرید) اییم پاک (می ریم پارک) پیشی کجایی؟ ۰۰۰ از موتور و ماشین خیلی خوشش میاد البته واقعیش هر جا موتور پارک باشه میره سوار میشه           چقدر هم که دوس داره بره بالا همش هم میگه اون بالا   ...
21 خرداد 1394

نوروز ۱۳۹۴ قشم

  ۹۴/۷/۱           ۹۴/۱/۸       ۹۴/۱/۹ جزیره هنگام   ۹۴/۱/۹ ساحل جزیره ناز           ۹۴/۱/۱۰ جنگل حرا ،لافت       ۹۴/۱/۱۱                      ...
19 فروردين 1394

۱ سال و نیمگی

امروز ۹۳/۱۰/۲۵    ۱۶ روز از ۱ و نیم سالگی پارسای عزیزم گذشت،آخرین واکسن دوران نوزادی و خردسالی رو هم زد طفلکی روزی که واکسن زد بخاطر درد پاش نمی تونست راه بره تب هم کرد ،اوووووف که چقدر هم گریه کرد،اما تب و دردش بیشتر ۲۴ ساعت اول بود بعدش خیلی بهتر شد چون نمی تونست راه بره بر تشک روان نشسته بود و میگفت من رو ببرید اینجا ،اونجا ،اون بالا،اون پایین و... تقریبا به همه میگه مامان وقتی هم میگه مامان یعنی به من نگاه کنید و به من توجه کنید اما داره پیشرفت میکنه به باباش و پدرم میگه بابا به لیا و سها هم میگه لیا، چقدر هم که برامون تعریف میکنه هم پای تلفن هم بدون تلفن(البته به زبون خودش)،اسباب بازیا و لباسای نوشو بهمون نشو...
23 دی 1393

۱۶ ماهگی گل پسرم

۲۲ آبان ۱۳۹۳        نیمه دوم ۱۵ ماهگی و نیمه اول ۱۶ ماهگی به مریضی گذشت نشد بیام از گل پسرم که مثل طوطی شده بنویسم مثل طوطی کارها و حرفهامونو تکرار میکنه با همه نماز میخونه،گوشیه تلفن رو بر میداره مثل باباش میگه «بله» خیلی تلاش میکنه تا خودش غذا بخوره موقع غذا خوردن کلی ریخت و پاش می کنه اگه دوتا قاشق نباشه کارمون نمیشه چون قاشقو از من میگیره که خودش بخوره شعر تاب تاب عباسی خیلی دوس داره میره تویه نَنیش میشینه با آهنگ میگه «تاب تاب» یعنی تابم بده و بخون برام خودکار یا مداد دست میگیره می گه «تش تش گدو» همون چشم چشم دو ابرو... منظورشه همزمان خط خطی هم میکنه دیروز یه شعر ...
22 آبان 1393