پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
پرهامپرهام، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

کودکانه های پارسا

سفر به سمنان

این سفرمون کمی متفاوت بود چون بابا مجتبی عزیز همراه ما نبود و اینکه خاله لیا امسال ارشد دانشگاه سمنان قبول شد،ما هم از فرصت استفاده کردیم تا بریم استان سمنان رو ببینیم سفر خوبی بود،منو پارسا ۹۳/۷/۵ هوایی رفتیم تهران تا به هم سفرامون (مامانم ،بابام و لیا) برسیم از اونجا با ماشین از جاده فیروزکوه رفتیم سمنان تا خاله لیا بره و خوابگاه وسایلش رو بزاره شب رو سمنان موندیم فرداش کمی سمنان رو گشتیم بازار سنتیشو دیدیم و شیرمال مخصوص خوشمزشو خریدیم خوردیم نزدیک ظهر رفتیم دامغان،دامغان شهری کوچک ولی تاریخی بود همون بعد از ظهر رفتیم تفریح گاه چشمه علی ۲۵ کیلومتری دامغان بسیار زیبا بود       صبح روز بعد صبحانه ر...
12 مهر 1393

چهارده ماهگی

خیلی وقت بود به وبلاگمون سر نزده بودم ،ماه پانزدهم هم داره تمام میشه گل پسرم این روزا خیلی خوب راه میره گاهی اوقات سرعتشو زیاد میکنه میخواد بدوه دوس داره بپر بپر کنه اما نمی تونه اگه سر حال باشه خیلی خوبه اما اگه رو دور نباشه بخاطر هر چیز کوچیکی چنان گریه ای میکنه که به خودم شک می کنم متاسفانه عادت شصت خوریش برگشته می ریم پارک میره کنار خانواده هایی که بچه دارن میاسته اول خوب تماشاشون میکنه بعدم دنبال بچه ها را میافته تا باهاشون بازی کنه، اگه بچه ها کوچولو باشن و دستش به صورتشون برسه لپ و بینیشون رو میگیره میکشه بعدم بغلشون میکنه اونا هم میترسن،اغلب فرار میکنن به نظرم می خواد مثه عروسک باهاشون بازی کنه کلمه هایی رو که و...
15 شهريور 1393

اولین گامها

ده روزی میشه که پارسا گلی بی تکیه گاه دو سه متری رو آهسته ،با احتیاط و البته دقت فراوان راه میره اگه دقیق بخوام تاریخشو ثبت کنم از 7 مرداد 93 بود میریم پارک دیگه کفش میپوشه،از کالسکه پایین میاد تا خودش کالسکه رو حل بده چون هنوز هوا خیلی گرمه شبا میریم پارک تا پارسا کمی بازی کنه به همین دلیل عکس خوبی از پارک نداریم سرسره بازی هم میریم خیلی دوس داره                   ...
18 مرداد 1393

دغدغه جدید ما

ترک عادت واسه همه کار سختیه وقتی نی نی باشی به مامان و باباتم سخت میگذره ما 13 تیر تصمیم گرفتیم تا آقا پارسا عادت مکیدن انگشت شصت رو ترک کنه سخت بود اما شد،چند روز اول خیلی خیلی بد اخلاق بود اما کم کم بهتر شد اما دیگه از بغلم پایین نمی امد خیلی هم بد خواب میشد خلاصه که یک ماهی میشه که گرفتار ترک عادتیم یه کلمه جدیدم یاد گرفته «رفت» هر چیزی که بیافته و از نظر دور شه میگه رفت   روشن و خاموش کردن لامپ رو هم یاد گرفته و خوشحاله   وقتی روشن میکنه میگه اِ اِ اِ . . . آب بازی در بالکن خونه مادر بزرگ            ...
24 تير 1393

جان شیرینم تولدت مبارک

جمعه ۶ تیر ۱۳۹۳ جشن تولد ۱ سالگی پارسا یک مهمانی ساده و جمع و جور بود. مهمونامون ۱۲ نفر بودن،خانواده خودم ، خانواده بابا مجتبی ،خاله فرشته و علی آقا ،کیمیا و مامانش. مهمانی آرام و خوش مزه و شاد برگزار شد.                       پارسا و هدیه هاش                   این لباسو مامانم برای پارسا دوخته،اما پسرم کلا پیرهن مردونه دوس نداره . . . از ادامه مهمونیمون(بخش شام) عکسی در دست نیست ...
8 تير 1393

آخرین روزهای ۱۱ ماهگی

یک هفته دیگه پارسای عزیزم ۱ ساله میشه این روزا در تلاشه تا بدون گرفتن جایی رویه پاهاش بایسته،گاهی  میاسته حتی یه قدم کوچولو هم برمیداره اما زود تعادلش بهم میخوره. کنجکاوی و بررسی دست ودهن زدن به همه چیز همچنان به راهه،بخاطر کاز زدن به چیزای سفت  تاج دندوناش رفته،فقط خدا خودش این دندونارو تا ۷ سال دیگه حفظ کنه   دالی بازی که میکنه میگه ایی چندتا کتاب با ورقهای ضخیم مقوایی داره که براش می خونم، جدیداً خیلی توجه میکنه،کتاباشو که میبینه به سمتم میگیره میگه « اِ » منم کلی ذوق زده میشم و براش میخونم مامانم برای پارسا از تهران کتابای جدید با صفحه های مقوایی خریده   بازی که خ...
29 خرداد 1393

سفر به بوانات

  صبح روز ۱۴ خرداد ۹۳ خانواده سه نفره ما به همراه عمه فرحناز راهی شهرستان بوانات شدن دو شب و سه روز در سفر بودیم   روز اول در راه بوانات     پرنیان خانم (دختر عمو پارسا) به همراه مامان،بابا، مامان جون زهره و سروش عزیز از کرمان به بوانات آمدن  روز دوم دامنه کوه اطراف شهر پارسا و دایی بابا مجتبی     پرنیان   روز سوم در راه باز گشت، پارسا و عمه پارسا و سروش     ناهار رو تویه باغ نزدیک شهر خوردیم بابا و مامان جون برای پارسا نَنی درست کردن بابا، عمه، پارس...
17 خرداد 1393

پایان ده ماهگی

امروز که دارم این مطلب رو می نویسم پارسای عزیزم ۱۱ ماه و ۲ روز سن داره نه ماهگی و ده ماهگی سخت ترین ماهای ما و پارسا بود شبها با گریه بیدار میشد دو سه ساعتی بی تابی می کرد بعدم با گریه می خوابید خورد و خوراکش خیلی کم شده بود و بسیار بهانه می گرفت و گریه می کرد وزنش اضافه نشد و کلی ما رو نگران کرد همشم بخاطر دندوناش بود ,چهار تا از دندوناش با فاصله خیلی کم از هم در آمدن اول دوتای بالایی بعدم دوتای پایین  حالا دیگه ۸ تا دندون داره کلی ما رو گاز گازی می کنه           با دندوناش همه کارم می کنه با سرعت نور در همه چیز رو باز می کنه     ...
7 خرداد 1393