پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره
پرهامپرهام، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

کودکانه های پارسا

جان شیرینم تولدت مبارک

جمعه ۶ تیر ۱۳۹۳ جشن تولد ۱ سالگی پارسا یک مهمانی ساده و جمع و جور بود. مهمونامون ۱۲ نفر بودن،خانواده خودم ، خانواده بابا مجتبی ،خاله فرشته و علی آقا ،کیمیا و مامانش. مهمانی آرام و خوش مزه و شاد برگزار شد.                       پارسا و هدیه هاش                   این لباسو مامانم برای پارسا دوخته،اما پسرم کلا پیرهن مردونه دوس نداره . . . از ادامه مهمونیمون(بخش شام) عکسی در دست نیست ...
8 تير 1393

آخرین روزهای ۱۱ ماهگی

یک هفته دیگه پارسای عزیزم ۱ ساله میشه این روزا در تلاشه تا بدون گرفتن جایی رویه پاهاش بایسته،گاهی  میاسته حتی یه قدم کوچولو هم برمیداره اما زود تعادلش بهم میخوره. کنجکاوی و بررسی دست ودهن زدن به همه چیز همچنان به راهه،بخاطر کاز زدن به چیزای سفت  تاج دندوناش رفته،فقط خدا خودش این دندونارو تا ۷ سال دیگه حفظ کنه   دالی بازی که میکنه میگه ایی چندتا کتاب با ورقهای ضخیم مقوایی داره که براش می خونم، جدیداً خیلی توجه میکنه،کتاباشو که میبینه به سمتم میگیره میگه « اِ » منم کلی ذوق زده میشم و براش میخونم مامانم برای پارسا از تهران کتابای جدید با صفحه های مقوایی خریده   بازی که خ...
29 خرداد 1393

سفر به بوانات

  صبح روز ۱۴ خرداد ۹۳ خانواده سه نفره ما به همراه عمه فرحناز راهی شهرستان بوانات شدن دو شب و سه روز در سفر بودیم   روز اول در راه بوانات     پرنیان خانم (دختر عمو پارسا) به همراه مامان،بابا، مامان جون زهره و سروش عزیز از کرمان به بوانات آمدن  روز دوم دامنه کوه اطراف شهر پارسا و دایی بابا مجتبی     پرنیان   روز سوم در راه باز گشت، پارسا و عمه پارسا و سروش     ناهار رو تویه باغ نزدیک شهر خوردیم بابا و مامان جون برای پارسا نَنی درست کردن بابا، عمه، پارس...
17 خرداد 1393

پایان ده ماهگی

امروز که دارم این مطلب رو می نویسم پارسای عزیزم ۱۱ ماه و ۲ روز سن داره نه ماهگی و ده ماهگی سخت ترین ماهای ما و پارسا بود شبها با گریه بیدار میشد دو سه ساعتی بی تابی می کرد بعدم با گریه می خوابید خورد و خوراکش خیلی کم شده بود و بسیار بهانه می گرفت و گریه می کرد وزنش اضافه نشد و کلی ما رو نگران کرد همشم بخاطر دندوناش بود ,چهار تا از دندوناش با فاصله خیلی کم از هم در آمدن اول دوتای بالایی بعدم دوتای پایین  حالا دیگه ۸ تا دندون داره کلی ما رو گاز گازی می کنه           با دندوناش همه کارم می کنه با سرعت نور در همه چیز رو باز می کنه     ...
7 خرداد 1393

سفر به مشهد

۹۳/۲/۱۵ من و پارسا و بابا  رفتیم مشهد سفرمون سه نفری و از راه هوایی بود ۱۲ ظهر به سمت مشهد پرواز کردیم  پارسا دیگه غریبی نمیکنه به همه لبخند میزنه اینقدر بهشون نگاه میکنه و لبخند میزنه تا بهش لبخند بزنن تویه هواپیما با همسفرای ردیف پشتیمون تاتی موشی می کرد آخرای پرواز هم خوابش برد هوا مشهد خیلی خوب بود بعد از ظهر روزی که رسیدیم بارون خیلی خوبی اومد و هوا خیلی خنک شد حرم هم خیلی شلوغ نبود هتلمون به حرم نزدیک بود اما متاسفانه باربری فرودگاه مشهد چرخ کالسکه پارسا رو شکوندن ما مجبور بودیم پارسا رو بغل کنیم به همین خاطر برنامه گشت گذار در مشهد اون طور که دوس داشتیم پیش نرفت و سه روزی که در مشهد بودیم فقط به زیارت گذشت البته ...
23 ارديبهشت 1393

پارسا در 10 ماهگی

اول از 9 ماهگی یه چیزایی مونده که بگم پارسا بالاخره نشست! "ماما"گاهی "بابا"گفت! البته خیلی چیزای دیگه هم میگه که خیلی مفهوم نیست! پسرم زیاد بهم فرصت نمیده تا براش مطلب بذارم بسیار بد خوراکی میکنه شبها هم بد میخوابه به طبع ما هم خواب نداریم ماه گذشته وزنش تغییر نکرده خاله دکترش براش آزمایش نوشته شاید واقعا مشکلی هست که اینطور بی اشتهاست مراسم توت خورون   خودشو تویه آینه دیده           به مسواکای ما علاقه نشون میداد براش مسواک خریدیم     ...
14 ارديبهشت 1393

سفر به جنوب3

  صبح روزهای ششم و هفتم به خرید گذشت  بعد از ظهر روز ششم قصد کردیم بریم کنار ساحل اما امان از شلوغی فقط ۲ ساعت طول کشید تا به حاشیه ساحلی شهر برسیم جای پارک کیمیا بود! کنار ساحل شنی شهر نتونستیم جا گیر بیاریم،رفتیم اون جاهایی که موج شکن بود نشستیم.  پارسا رو اول با کالسکه گردوندیم،ازش خسته شد پاشد توش وایستاد کمی هم ایستاده گشت زد از این حالت هم خسته شد دیگه می خواست بیاد بیرون خودش کالسکه رو هُل بده!که امکانش نبود.بغلش کردیم گردوندیمش،خلاصه خسته شد و توی کالسکه خوابش برد.   خونه دختر عمه عزیزم که ما اونجا ساکن بودیم     روز هشتم بعد از ظهر رفتیم به طرف میناب از شهر میناب رد شدیم تا ب...
23 فروردين 1393